امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

نامه ای برای پسرم

پسرخوبم: میدونم که یه روز عاشق میشی... میای وایمیستی جلوی من و پدرت و از دخترکی میگی که دوستش داری... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق... که تو حاصل عشقی عزیز دلم. دوست دارم بدونی که یک وقتایی زن بی حوصلست روزایی که بهونه میگیره وقتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم میگی بله... و اون میزنه زیر گریه زنها موجودات عجیبی هستن پسرم موجوداتی که میتونی با محبت آرومشون کنی و یا با بی توجهی از پا درشون بیاری. باید یاد بگیری که نازشو بکشی عزیزم پسر مغرور و دوست داشتنیه من... شاید ناز کشیدن کار مسخره ای به نظر برسه اما زنها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستند که نازشون خر...
26 آبان 1393

چهل و یک ماهگی.سفرمهر ماه به شمال.سفربه خرم آباد

ماهگیت مبارک ماه من باز هم چند روز تاخیر و باز هم یه عذرخواهیه بــــــــــــــــزرگـــــــــــــــــــــــ  به خاطرش چه کنم مامانی این چند وقته یه جورایی همش یا اینور و اونور بودیم یا در تدارک رفتن یا در حال جمع و جور کردن ترکش هاش یعنی من یه روز خالی نداشتم که بتونم بیام و حداقل یه تبریک کوچولو موچولو به تو ماه کوچولوی زندگی بگم البته خداروشکر که تمام دلمشغولیهای این چند روزه همش خیر و خوشی بوده و بس اول از همه بگم که توی مهر ماه رفتیم شمال یعنی همون نوشهر و رویان. ایندفعه فقط دایی علی باهامون بود.چهار روز موندیم و خیــــــــلی خوش گذشت مخصوصا به توی وروجک که عاشق مسافرت و جنگولک بازی...
20 آبان 1393

دنیای مادر و پسری

دنیای مادر و پسری پر از عشقه...پر از حمایتهای مردانه...پر از غرور... پر از ماشین و هواپیما و تفنگ و آدم آهنی...پر از صدا و شور و هیجان... پر از وابستگی...پر از کتونی و شلوارهای رنگارنگ و کلاهها و پلیورهای جورواجور و مردانه...پر از کراوات و کت شلوار و پاپیونهای جیگیلی...پر از رنگ آبیییییی... خدایا ممنونم ازت که زندگیمو  از اینها پر کردی...   (پ.نوشت:به زودی میام با یه پست پر و پیمون از سفر به شمال و خرم آباد و تبریک ماهگردت گلم)   ...
19 آبان 1393
1